از دغدغه های ورود به دنیای بزرگترها
تمام مهارت های لازم رو دارم. روز به روز در حال ارتقا هستم ولی چرا احساس موفق بودن نمیکنم؟
چون اعتماد به نفس لازم برای بودن در اجتماع و ارائه خودم رو ندارم. توی برخی سمینارها و جلساتی که شرکت میکنم واقعا متعجب میشم از اینکه میبینم افرادی اونجا بلندگو دست گرفتن و خودشون رو ارائه میدن که واقعا از لحاظ مهارتی و تجربی در سطح خیلی بالایی نیستن. نمیخوام بگم سطح من خیلی بالاست. اتفاقا ایراد از منه که اعتماد به نفس حضور در اجتماع و پرزنت کردن خودم رو ندارم.
با چی تو سر خودم میزنم؟ از بچگی از این میترسیدم که مغرور به نظر برسم. سر همین قضیه دائم خودم رو سرکوب میکردم که نکنه در نظر اطرافیانم فرد مغرور و خودخواهی باشم. - میخوای از خودت تعریف کنی؟ الان میگن چه دختر مغروریه! بشین سر جات یکم تواضع داشته باش دختر. اگه فلانی بهت حسادت کنه چی؟ اگه فکر کنه تو از اون بهتری و دلش بسوزه و احساس حقارت بهش دست بده چی؟؟ پس ساکت باش و حرف نزن تا قضاوت نشی و کسی رو هم اذیت نکنی
همچنان نمیدونم این افکار از کجا نشات گرفته؛ شیطان درون؟ نفس لوامه ای که کارش رو برعکس داره انجام میده؟ اثر تروماهای کودکی؟ نمیدونم، فقط این رو میدونم که در حال حاضر نباید دیگه این افکار مزاحم راهم بشن.
اینکه احساس موفقیت نمیکنم بیشترش به خاطر همین عدم اعتماد به نفسه. تواضع بیخودی... همش پوچه، ظاهریه، در باطن اصلا آدم متواضعی نیستم...
میبینی؟ یان روزها نشستم دونه دونه مشکلات شخصیتیم رو از این غلاف سردرگم ذهنم بیرون میکشم تا بلکه راه حلی براشون پیدا کنم. دوست دارم علت هر یک از افکارم رو پیدا کنم و خودم رو از نو بسازم. از این کیانای کهنه ی پر از چاله چوله خسته شدم
راستش شاید نوشته هام غمگین یا سردرگم به نظر برسن، ولی از درون یه جورایی خوشحالم چون ما انسان ها خلق شدیم برای اینکه به خود آرمانی و کاملمون برسیم. شاید هیچکس نتونه کاملا به خود آرمانیش و صد در صد ظرفیت وجودیش برسه ولی همینکه یک قدم جلوتر از چیزی که هستی گام برداری خودش موفقیته
توی وبلاگ قبلیم "دوران نوجوانی من" از دغدغه های دوران نوجوانی مینوشتم و شما عزیزان هم لطف داشتین و همراهیم میکردین. حالا که کم کم دارم وارد دنیای بزرگترها میشم، دوست دارم همچنان به نوشتن ادامه بدم. نوشتن چیزیه که بهم حس آزاد بودن میده. حداقلش اینه که افکارم رو نظم میبخشه. و حداکثر اینکه شاید این نوشته ها روزی به درد یکی دیگه بخوره. نمیدونم...
"هیچ انسانی به سعادت نمی رسد مگر آنکه دوبار متولد شود. یکبار از مادر و دیگر بار از خویش، تا حقیقت درونش در تولد دوم هویدا شود"
- ۰۴/۰۵/۱۰